تبلیغات X
سفارش بک لینک
آموزش ارز دیجیتال
ابزار بتادیومی
خرید بک لینک قوی
صرافی ارز دیجیتال
خرید تتر
خدمات سئو سایت
چاپ ساک دستی پارچه ای
چاپخانه قزوین
استارتاپ
آموزش خلبانی
طراحی سایت در قزوین
چاپ ماهان
چاشنی باکس
کرگیری
کرگیر
هلدینگ احمدخانی قم
دانلود فیلم
زبان انگلیسی
پارسیان سیستم رو
سئو سایت و طراحی سایت پزشکی
خرید آجیل

احساس
احساس
متن هاو نامه های عاشقانه...حرف های دلم،برای دلبرم

نسیم

ارسال در تاريخ پنجشنبه 9 بهمن 1393| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 141
امشب 8 بهمن ماه 1393 ساعت 10 شب.
یه کاری برام پیش اومد و مجبور شدم برم بیرون.
داشت بارون میومد.کلاهمو انداختم رو سرم و حرکت کردم.
قدم دومم رو که برداشتم، نسیم آرام و ملایمی موهامو کنار زد.
اون باد آروم یه بو و عطری رو با خودش داشت.
برامم سوال طرح کرد که این عطر بوی انگار به مشامم آشناست.
همینطور که فکر میکردم .اون نسیم پر از عطر رو می بوییدم
یه دفه یادم افتاد
آری اون بو را قبلا بوییده بودم
این بوی،زمان عاشقی من با شادی رو دوباره برام زنده کرد...
ای کاش...
ای کاش..
            هرگز عاشق نمیشدم



به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:

یک سوال؟

ارسال در تاريخ جمعه 2 آبان 1393| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 147
واقعاً حقیقت زندگی درچیست؟
نه تنها من بلکه همه به جواب این سوال نیاز دارند...
لطفا اگه جوابش را برام بنویسیدممنون میشم.

بذار سوال رااین گونه طرح کنم...
ما چرا زندگی می کنیم؟دلیل زندگی کردن و ادامه آن برای ما ،از کجا و چجوری آغاز می شود؟
اصلاً در کل جواب این سوال را بدید...
تیمور لنگ،چرا دنیا را فتح کرد؟چه چیزی باعث شد تیمور لنگ دنیا را فتح کنه؟
لطفا حتما یه جوابی بدید.
حتی مسخره ترین جواب هم برای رسیدن به معمای حقیقت زندگی یاری دهنده است.
ودرنهایت ممنون از اینکه به وبلاگم سرزدید.



به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:

پایان پیمان من و شادی،،،آخرین متن نوشته هایم درباره شادی

ارسال در تاريخ سه شنبه 19 فروردین 1393| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 171
پایان پیمان ما
رسیدن به واقعیت های نامفهوم
شادی و سعدون
من سعدون و او شادی
آری همه چیزرو در مورد شادی پیداکردم.
بگذار بگویم،دلم پراز دردهای ناگفته ست
به یک همدردنیازدارم.
میگویم تاشایدخالی شوم...
همونطور که قبلا نوشته بودم،
خانواده و بستگان شادی،درموردپی گیری های من در طی چندسال اخیر،
به نتیجه هایی که ذکر می کنم،رسیدم:
که اسم شوهر شادی،مالمال است.
و باری دیگر بهم گفته بودند که اسم شوهرشادی، ناصر است.
که شادی و شوهرش به هولیر درعراق رفته اند.یک بار دیگر بهم گفتند که منزلشون،در کمربندی ابتدای شهرستان پیرانشهر قرار دارد.
که فرزندشان مادیار نام دارد.
اون واقعادوستم داشت،و همه افراد خانواده و بستگانش،ازمن خواهش می کردند،که سراغش نرم وبیخیال شادی شوم،تانکنه شادی هم دوباره به من دل بنده،و زندگیش ازهم بپاشه.
ولی آنان درمورد من اشتباه فکر میکردند،تصمیم من قوی تر از تاثیر حرف آنان بود.
...
...
...
آنها بهم گفتند که شوهر شادی یک منگور است،و منگور،یک قوم جنگجو هستند که به صورت دسته جمعی به افرادحمله می کنند،گروه آنها بیشتراز سه نفر را تشکیل می دهد.
آنها فکر میکردند که من ازاین حرفا و یا از منگور عا می ترسم،
ولی نمیدانستندکه سخت در اشتباه هستند.چون من ازان لحظه به بعد خودم را آماده کردم،
از نظر جنگ و... هرچی که دررابطه با موضوع رسیدن من به شادی باشد.
ورزشم را بیشتر کردم، طوری که خودم رابرای مرگ آماده کردم،چون درگیر شدن با اونها،برسر چنین موضوعی،یا رسیدن حتمی را دربرداشت،یا مرگ.
شروع کردن برای رسیدن به هدفم،به شمارش معکوس رسیده بود که ناگهان کاری برایم پیش آمد و مجبور شدم برم.
این کارویااتفاق ناگهانی، چنان باعث تغییرزندگیم شد که اصلا انتظارش را نداشتم.
در اون کارکه باافراددولتی بسیاری ملاقات کردم،توانستم همه اون چیزهایی را که میخواستم برایش بجنگم، به دست آوردم.
من همه چیزرودرمورد شادی و همسرش پیدا کردم.
همه چیزهایی که اونا بهم گفته بودن، دروغ بود.
من فهمیدم که :
همسر شادی،نه اسمش مالمال است و نه ناصر و نه از قوم منگور.آنها فقط میخواستند من رابااستفاده ازترس،متوقف کنند.ولی نفهمیدند که من غیرت مقابله کردن با ترس را دارم،
چون هدفم پشت آن ترس بود.
من نه تنها نترسیدم، بلکه وحشی تر هم شدم،این تنها عبارتی هست که میتوانم برای خودم بکارببرم،
و من تازه فهمیدم که قدرت عشق چقدر وحشتناک و چقدر خطرناک است.
..
من تونستم بفهمم که اسم شوهر شادی،علی است .
و نه تنهااسمش،بلکه حتی فامیلیش را بدست آوردم و تمام جزئیات دیگر.
وهمچنین فهمیدم،که منزل شادی،نه در هولیرعراق است و نه درکمربندی ورودی شهر.
بلکه دقیقا برعکس بود،منزل شادی درانتهای پیرانشهربود.
در کوچه ای به نام کارگر.
فهمیدم که فرزندشادی اسمش مادیاراست،وحتی عکسش راهم بدست آوردم.
چند نکته را خلاصه وار می گویم، که...
مراسم عروسی شادی و علی،در نوروز بود.نوروز سال ۱۳۸۹
فامیلی علی را نمی گویم ولی این را می گویم که علی تنها دو ماه از من بزرگتربود.
و مادیار هم درفروردین ۱۳۹۰ به دنیا آمده است.
پلاک و شماره تلفن منزلشان رامیدانم و آنرا هم نمی گویم،چون دیگر میخوام متوقف شوم.
من بخاطررسیدن به شادی،به کلی از انسانیت خارج شده بودم.
ولی حدیثی را درمورد جداکردن زن وشوهرازهم،را شنیدم که باعث شد،من دست نگه دارم،
خداراشکر می گویم که این کار و اتفاق در زندگیم رخ داد،و من را از عواقب وحشتناکش دور نگه داشت.
اصلا انتظارچنین پایانی را نداشتم.
ولی من تمام زندگیم،یعنی دوران رابطه من و شادی و بعد از آن را به فیلم نامه ای تبدیل کرده ام تا همه نظاره گر عشق من و شادی باشند.
تاهمه بدانند،که این حق ما نبودتا ازهم جداشویم.
چرا خانواده هایمان باعث شدند،من و شادی از هم جداشویم.
فقط بانوشتن این فیلمنامه خواستم عشقم را به دنیا ثابت کنم،که ماواقعا،همدیگررادوست داشتیم.
به هر حال،امیدوارم شادی رحمانی،همیشه زندگی خوبی داشته باشی.امیدوارم خوشبخت باشی،که اگرچه تو هم به من بد کردی،
ولی مشکلی نیست،اگه همه بهم بد کردند،بدی های تو هم روش،مگر چقدربدکردی،؟
درسته زندگیم ازهم پاشید و خودمم باانواع بیماری ها جنگیدم، ولی میبینی که هنوز نفس می کشم وخدا را شکر که توانستم از عشقمان بگویم.
شادی رحمانی، عشق من،همه کسم،همنفسم،زندگیت شاد و یادت گرامی باد.
دیگر تمام شد
واین پایان نوشته های من در مورد شادی بود.
به درود تا دیار یاران،ای مهربان.


به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:

بی حس

ارسال در تاريخ دوشنبه 25 آذر 1392| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 166
در جستجوی یاقتن ، زندگی زندگی کردم !!



به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
,,

ارسال در تاريخ یکشنبه 21 مهر 1392| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 158
بخدا گناه نیست، اگه یکی برام کامنت بذاره

به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:

طرز نوشتن فیلمنامه، فیلمنامه نویسی

ارسال در تاريخ چهارشنبه 3 مهر 1392| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 529
به نام پروردگار هستی بخش
باتوجه به اینکه من بازیگر هستم (بازیگر تئاتر و سینما)و کار نویسندگی فیلمنامه را نیز درسال ۱۳۹۰یادگرفتم،لازم میدانم و آن را به عنوان وظیفه یک هنرمند و فعال فرهنگی می‌پسندم که آنچه را که میدانم برای آنان که به کار هنری علاقه دارند ارائه دهم.
همچنین من تا به اکنون یک فیلمنامه کوتاه برای جشنواره و یک فیلمنامه سریالی از اثرات کار نویسندگی من بوده است. سوال یا نظری داشتید می توانید آن را ابراز کرده تابه وظیفه ی پاسخ گویی ام عمل کنم لطفابرای خواندن طرز نویسندگی به ادامه مطلب بروید.

به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
,,,,

تولدمن

ارسال در تاريخ سه شنبه 15 مرداد 1392| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 166

امروز تولد من است. ولی نه کسی که باهام همدرد باشد و نه کسی که تولدمو بهم تبریک بگه.

تبریک گفتن که هدیه نمی خواد. ولی از این یکنواختی روزگارم که همش تنهام و همدردی ندارم ، منو آزار میده.
کاش کسی بود که امروز رو بهم تبریک بگه.
امروز یعنی 15 / 05 /1392  و 28 رمضان.
در این موندم که امروز را باید خوشحال باشم یا ناراحت.
ولی انگار امروز روز مرگمه نه تولدم.
خدایا ، اگه بدونی چه قدر تنهام!!
با گریه می گویم ، تولدم مبارک .
و به جای فوت کردن شمع ها ، اشکامو پاک می کنم و چشام رومی بندم.
بازم به خودم می گویم : سعدون تولدت مبارک !


به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:

نکاتی برای زندگی(نوشته های خودم)

ارسال در تاريخ یکشنبه 30 تیر 1392| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 153

این نکات را خودم پیدا کرده و نوشته ام . البته یه دفتر از اینها دارم که می خواهم به امید خدا یک کتاب منتشر کنم.

نکاتی را دارم که برای درج در سایت ، مناسب نیست. ولی امیدوارم همین نکات برای زندگی بهتر ، کافی باشد.

نظراتتان برایم گرانبهاست . ولی یادتان باشد این نکات بسیار مهم اند!



* همیشه سعی کن ، برای آشنایی اولین کلمه ای که می خواهی بر زبان بیاری ، سلام باشد.سلام .( این کلمه خاطره ساز است.)

* برای اینکه حسّت رو به بقیه بگی ، بدون اینکه حرفی بزنی؛ یک بار پلک بزن.

* باید همدیگر را بپذیریم ؛ نه بخاطر آدمی که بودیم ، بلکه به خاطر آدمی که هستیم .

* برای بدست آوردن کسی ، باید بفهمی که چی برای اون مهمّه و تو اون چیز رو برای خودت مهم کنی .

* وقتی مردم صدمه می بینند، تو دردسر می افتند و انتخاب های اشتباه می کنند.

* با کسانی که بهشون نزدیکی از این چیزا پیش میاد ! (دروغ ).



به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
,,

اینجا یک صفحه ی شخصی است. پس لطفاً رازدار باشید(نقش افراد در زندگی من)

ارسال در تاريخ سه شنبه 11 تیر 1392| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 176

می خواهم در مورد کسانی که در من و زندگی من نقش داشته اند بنویسم.

اینجا یک صفحه ی شخصی است. پس لطفاً رازدار باشید 

از اول تا به امروز

اولین کسی که در زندگی من پا نهاد و به عنوان



به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
,

با این سوال از دوست پسرها و دوست دخترهاتون مطلع شوید(نظرسنجی)

ارسال در تاريخ سه شنبه 11 تیر 1392| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 131

  * سوال نظرسنجی *سوالی که به شرع و واقعیت نزدیک است

اگر من زمین بودم تو برای من کدامیک میشدی؟

الف ) ماه

ب ) ستاره

ج ) خورشید

د ) هییچکدام  " گزینه های دیگر را بنویس"

   *جواب نظر سنجی *  



به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
,,

گلایه

ارسال در تاريخ یکشنبه 11 فروردین 1392| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 90

به شادی خیلی نزدیک شده ام. ولی کم کم دارم تصمیم می گیرم که از این هدفم دور شوم و دیگر دنبالش نروم

آخه می دونید. خیلی عاشقش هستم ولی این عشق ... ومی این عشق  احساس می کنمبا عث میشه که م از خدایم دور شوم. کسی نمی داند که قلب من چه مرگشه . همش بخاطر دوری اون گریه می کنه.خیلی سراغش را گرفتم تا پیداش کنم. شادی که قبلاً  ( چند سال پیش ، وقتی که با هم بودیم) با شماره دوستان و بستگانش پیام می فرستاد" من اون شماره ها و کل sms هاش رو توی دفتر خاطراتم نوشتم . چون اون ازم خواست که بنویسم .
من با اون شماره ها تماس گرفتم ولی کسی کمکم نکرد که بهش برسم. حتی ازشون خواستم که حرفمو بهش برسونن ، ولی این کارم نکردند. همشون می ترسند.
نمی دونم واقعاً اونا ترسو اند یا من نترسم...!!!

 اخه شوهرش از قوم منگور هست.و اونها کمی وحشی اند و حق و عدالت سرشون نمیشه.
 بی خودی به هرکسی دست درازی می کنند و مزاحم مردم میشند .
مزاحم زنان می شوند حتی اگر شوهر با زنش باشد ، مرد را کتک می زنند و جلوی چشم مرد  ، به زنش تجاوز می کنند. اینجا انتهای بی عدالتی است.
منگورها که دشمن مردم هستند و به کسی جز خودشون رحم نمی کنند.
ولی متعجم از اینکه شادی همیشه از کُرد بودن حرف می زد ، ولی حالا با کسی ازدواج کرده که دشمن کُردهاست.دیگر باید به چه کسی اعتماد کنم.
..!!


به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
,,,,

احساس

ارسال در تاريخ پنجشنبه 7 دی 1391| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 84

یه روز واسم پیام فرستاد و گفت :
خنده را به گریه بفروش که خراب خنده هاتم
هنوز مثل قدیما هوادار چشاتم...
از اون لحظه که خوندمش، یه حس و حال خاص بهم رو کرد.
چند ماهی بیشتر، از اون موضوع نگذشته بود که گفت:
توچراهمیشه می خندیُ من اینجا دارم جون میدم و تو...
راستش طفلکی حق داشت آخه نمی دونست که من خیلی وقت بود بی جون شده بودم
تموم خنده هام؛ صدای بغض تو گلوم بود:، من فقط وانمود می کردم که دارم می خندم
گفتم گریه را به خنده بفروش که خراب خنده هاتم.
گفت یعنی چی؟!
منظورت چیه ؟
گفتم هیچی مهربون، یه دفه یاد حرفای تو افتادم
گفت من مث تو نیستم...
که همه چی رو سرسرکی بگیرم،،،..
تو بی خیال باشی و من به خاطرت جون بدم
احساس کردم، حرفای ناگفته داره ، و اینا بهونه ست!
گفتم حرفتو بزن ؟
گفت
و گفت که...:
دیگه حرفی ندارم.آری...
رابطه ما بدون حرف تمام شد.
تنها بهانه اش گریه های زیر پلک خنده هایم بود.
اون ازم خواسته بود...!
اون ازم خواسته بود که گریه را به خنده بفروشم.
بخدا قسم بخاطر اون از گریه هایم گذشتم
.

.
ولی اکنون در زیر گریه هایم می خندم.
به عروسک بودنم می خندم
.
شاید واسه این ازم خواسته بود که گریه نکنم تا بعداً به خنده هایم گیر دهد.
از اون لحظه به بعد بود که گفتم::..

سخن از حسی ست که احساس درش نیست>
آری
-------->>>>>>>هر سخنی، از حس احساس نیست.<<<<<<<<----


به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
,,,,,,

از این روزگار دلم گرفته

ارسال در تاريخ چهارشنبه 22 آذر 1391| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 81

این شعر و نوشته ها رو هم توی دفتر حسابداری صنعتی که تو مدرسه یادداشت کرده بودم ، پیدا کردم.

الآن از اون موقع چهار سال می گذره.
این شعر رو هم به یاد دوست دختر سابقم نوشتم که از هم جدا شده بودیم.

گلستان قلبم را شبی طوفان بُرد
گل ستاند قلم آنان، شادی هایم با آن مُرد
با تقدیر چه میشه کرد؛ که تا این حد مرا تحقیر کرد
مگراینگونه دوست داشتم ؛قبل از اینکه کالبدی بی جان باشم
از این روزگار چقدر من سیرم
بی وفا رفت و من دل اسیرم
گفت میرم ولی برمیگردم
تو آخر حرفاش گفت دورِت بگردم
ناراحت نباش ،نذار اشکام بیاد پایین، منِ گُل که پیشتم
گوشی رو گذاشت ،قبل از اینکه بشنوه از من که پیش مرگتم
نماند صبرم ،نه یک روز و هفته و ماه، تا رسید فصل سفید
آمد خبرم که نوروز هفته ی آخر سفره ام سیاه است و آنان سرخ و سفید
با تقدیر چه میشه کرد ؛
که تا این حد مرا تحقیر کرد
مگر اینگونه دوست داشتم
قبل از اینکه کالبدی بی جان باشم.

ولی واقعاًخیلی سخت و زجر آوره که  شبا با این فکر به خواب بری که آیا فراموش شده هستم یا نه؟؟؟؟


به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
,,,,,

دانلود کنفرانس مفاهیم سازماندهی

ارسال در تاريخ چهارشنبه 22 آذر 1391| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 75

این فایل با برنامه power point(مایکرو سافت پاور پوینت) برای دانشجویان عزیز قابل دانلود می باشد.


نام:مفاهیم سازمانی(روش ها و مفاهیم سازماندهی)
حجم:300 کیلوبایت
قابل خواندن با : مایکرو سافت آفیس پاور پوینت.

لطفاً برای دریافت بر روی گزینه ی دانلود در زیر کلیک کنید...




به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :

متنی عاشقانه با حرف (ش)

ارسال در تاريخ شنبه 11 آذر 1391| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 96

به نام خدا

این متن رو سال ها قبل به دختری که دوستش داشتم نوشتم.
اون اسمش شادی بود.
اون الآن ازدواج کرده.
شیدام که شادیم چشم های اشک ریخته اش را به عشق به خویش و به روشنی خورشید خشک کند و قش کردنش را در شب های شهرویر ماه و در روزهای تاسوعا و عاشورا با شهادت دادن شاد نماید.
من نیز دونه دونه تپش های قلبش را با آغوش کردن در آغوش خویش به مأمور شاه زندگانیم (قلب) که ششمین دلیل برای شاهد بودنم در این دنیاست تپش نشان کنم و گوش ، قدرت شنوایی ام را روی مأمور شاه زندگانیش بنشانم و در گوشش شعر گویم که ؛
شمارش معکوس یک شب قبل از آشناییمان شروع شده بود و گوش فرما باش که من اولین تپش قلبم را اولین تپش قلبت هم صدا خوام ساخت.
چشم هایم شور و شوق زیاد به دیدن شهر شیشه ای عشق تو را دارند.
برای ثابت قدمی در این عشق ، شاخه ای از گل شقایق و شبرو را به تو تقدیم می کنم.
این صفحه ی جزئی دل نیز تقدیم تو باد.


به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
,,,,

نامه های عاشقانه

ارسال در تاريخ یکشنبه 4 تیر 1391| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 243


دلم گرفته است

دلم گرفته است ... می خواهم بگریم، اما اشک به مهمانی چشمانم نمی آید.
تنم خسته و روحم رنجور گشتهو می خواهم از این همه نارا حتی بگریزم امّا پاهایم مرا یاری نمی کنند.
مانند پرنده ای در قفس زندانی گشته ام.از این همه تکرار خسته شده ام.چقدر دلم می خواهد طعم واقعی زندگی را بچشم، چقدر دلم می خواهد مثل قدیم عاشق هم بودیم.
چقدر دلم می خواهد مثل قدیم کلمۀ «دوستت دارم» را هر روز از زبانت بشنوم، ولی افسوس آن کلمه که مرا به زندگی امیدوار می کرد ، حال به فراموشی سپرده شد و جایش را تحقیر گرفت.


فرصت عاشقی

هنوز معنای باران رانفهمیدم که بر آسمان دلم باریدی

هنوز معنای محبت را نمی دانستم که تو مرا در کنج دلت جای دادی

نمی دانم تو را چگونه توصیف کنم !

با کدام گل سرخ جواب محبت های تو را دهم ؟

هنوز معنای عشق را نمی دانستم که تو با ورزیدن عشق به من عشق را نشان دادی.


وقتی قلم در دستم داشتم تا به جای گل سرخ نامه ای برایت بنویسم هیچی به ذهن نمی رسید به جز اینکه بگویم دوستت دارم ، پس فرصتی برای عاشقی من بده.



عشق عکس یادگاری نیست


عشق یک عکس یادگاری نیست ، یک مزاح شش ماهه یا یک ساله نیست

واقعیت عشق در بقای آن آست حقیقت عشق در عمق آن ، و این هر دو  در اراده ی انسانیست که می خواهد رفعت زندگی را به زندگی باز گرداند.

دختران و پسران بسیاری هستند که تمام هدفشان از طرح مسأله عشق ، رسیدن است.

عجب جنجالی به پا می کنند! اعتصاب غذا! تهدید، گریه ، سکوت ، فریاد ، ... و سر انجام، رسیدن .

اما از همین لحظه مشکل آغاز می شود .

وقتی هدف آنقدر نزدیک باشد ( گرچه کمی هم دور به نظر می رسد ) بعد از زمانی که ، برق آسا می گذرد دیگر نمی دانند چه باید بکنند . قصد بی حرمتی به هم را که ندارند !

بی حرمتی ، فرزند دیوانگسیت، فرزند تکرار

و این را باید می دانستند که رسیدن به پله ی اول چون مناره ایست که که بر اوج آن اذان عاشقانه می گویند .

برنامه ای برای بعد از وصل. برنامه ای برای تداوم بخشیدن به وصل.

از وصل ممکن و آسان تن، به وصل دشوار و خطیر روح.



نرو
نرو!!تنهایم نگذار، من تحمل رفتن و ترک کردن کسی را که دوست دارم، ندارم
من حسرت درد کشیدن و دروری و اشک ریختن چشمهایم را نمی توانم فراموش کنم.
می گویی بر می گردم، من نمی گویم تو دروغ می گویی، ولی من به روز گار اعتماد ندارم.
 در لحظه ای که فراموشم کردی بدان که من دیگر نمی توانم زندگی را ادامه دهم.
نمی توانم زندگی را ادامه دهم

چقدر دوستت دارم
می خواهم برایت یک نامۀ عاشقانه بنویسم و در آن بگویم که چقدر دوستت دارم و چقدر می خواهم که همیشه با من بمانی و هیچگاه تنهایم نگذاری، اما ناگهان متوجه شدم که در عشق ما که اینگونه حرفها جایی ندارند!

عشق ما یک عشق پویاست.عشقی که هر روز نیاز به تولدی دوباره دارد و هیچگاه بیکار نیست و هیچگاه از تنبلی چاق نمی شود.

عشق ما اگر روزی طلوع نکند ، میمیرد.عشق ما عشقی است فراتر از فداکاری و وفاداری و اجبار...

برای همین بجایش می گویم، عزیزم، با من بمان فقط تا روزی که لیاقتت را دارم . واگر روزی احساس کردی که من لیاقتت را دیگر ندارم ، حتی اگر مطمئن بودی که هیچ کسی را در تمام دنیا  بهتر ازمن برای خودت هرگز پیدا نخواهی کرد، تنهایم بگذار و دقیقاً همین را هم از من بخواه...

دوستت دارم چون تا وقتی با تو هستم، بهترینی هستیم که می توانیم "من و تو"با هم باشیم.

عاشق تو...



به یاد داشته باش

روز آشنایی را بخاطر بسپار. تاریخ آن را در هاله ای سرخ رنگ محصور کن.چون در این روز بود که عشق بر جهان ما حاکم شد... چون در این روز سلطان واقعی جهان خود را بر تخت نشاندیم ... هرگاه  به یاد آن روز می افتم ، افکارم مستقیم چون تیر شهاب، سریع بسان عقاب بسوی تو روان می شود.

هر جا که رفتی این روز را به خاطر بسپارو مرا به یاد آر... مرابیاد آر...


مخروبه محبت
پس دل حساس و چشم فیاض و طبع گرم کجاست که هر قدر برای یک قطره اشک عشق، یک آه سوزان سحر گاهی ، یک مصرع شعر دل انگیزالتماس می کنم، کسی به من جواب نمی دهد.
کسی که آب دلش آب نشده باشد،معنی اشک و آه و شعر را نمی داند که چیست؟

تو چرا مرا فراموش کردی؟ اگر در من چیزی نیست، که مرا به یاد تو آورد ، حسن عهد و مهر و وفای تو کجاست؟ آن اشارات دلکش ابرو، آن نگاه های آرزو ساز چشم ، آن تبسم های جان بخش همیشگی چرا یک مرتبه خاموش شدند؟
مگر تو از این همه نامه های دلچسب که به سوی من فرستادی یکی را در خاطر خود مسدود نکرده بودی؟ مگر تو به جز کسی که در برابر تو نشسته است به کسی دیگر نمی اندیشی ؟ و قلب تو
آینه ایست که که فقط صورت کسی که مقابل آن ایستاده است در آن منعکس می گردد؟
من که جز از تو حرف نمی زدم، جز به تو فکر نمی کردم ، جز برای تو چیزی نمی نوشتم و عوامل حیات من همه در اختیار تو بودند.
کاش به جای این همه سخنان رنگین و شعر و نثر که در دفتر خاطرات نوشته شده یک آیه از آیات آسمانی محبت در دل تو نوشته شده بود.

بخدا تو را دوست دارم

ای عشق من ، ای فرشته سعادت

ای آنکه چشمان من همیشه دنبال تو می گردد.

من تو را دوست دارم به تو عشق می ورزم.

به خدا پیش آمدها و حوادث زندگی هرگز نمی تواند ذره ای از عشق و محبت مرا نسبت به تو بکاهند . من همه چیز خود را در این عشق جستجو می کنم . من همیشه به این عشق پایبندم .

فریبندگی جمال و مشاهده خوبیهای ذاتی تو چشمانم را خیره و مرا به دام عشقت اسیر کرده است.

من تو را می پرستم هر چند مسافت بعیدی مرا از تو دور می کند و چشم مرا مانع دیار تو می شود.ولی روحم پیوسته در اطراف تو پرواز می کند. ببین من هستم که تو را دوست دارم. تو را می خواهم . مرا در آغوش بگیر.چشمان تو با نگاه های آسمانی همراه است . اشعه مهر و وفا از آن می تابد، به من بگو چه جاذبه ای در نگاه توست ، چرا آنقدر خوب و قشنگی . تو زیبایی ، زیبایی تو یک زیبایی بدیع و افسانه ایست که در دل دیر پسند و بهانه گیر من اثر بخشید.

این چیزهایی است که وادارم کرده است که اقرار کنم  تو را دوست دارم.

 
محبوبم پلکهایت را پاک کن!
محبوبم پلک هایت را پاک کن!زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خود ساخته ، موهبت صبوری و شکیبایی رانیز به ما ارزانی می دارد
اشکهایت را پاک کن و آرام بگیر،
زیرا ما با عشق میثاق بسته ایم و برای ان عشق است که رنج نداری ، تلخی بینوایی و درد جدایی را تاب می آوریم.



کاش بر می داشتی
گل سرخی را بر بالای سرت در آستان نمودار گشت . ای کاش برمی داشتی، می بوییدی  و می بوسیدی ، آنگاه زیب سینه ی نازنینت می کردی یا در میان گیسوان مشگین زیبایت می گذاردی.
می دانی چرا؟ برای آنکه آن گل با اشک های چشم محبوبی شسته شده بود.

دلبرم : لابد می دانی که بر روی گلی اگر قطره پیدا شود شبنم است. اما بر روی آن گل بجای شبنم سحری ، اشک من بود.
ای کاش بر می داشتی ، می بوییدی و می بوسیدی ، آنگاه لابلای گیسوانت قرار می دادی.  قلب من عشق من بود که به صورت آن گل در آمده و با آن وضع به سوی تو پرتاب شد . ای کاش بر می داشتی ، می بوییدی و می بوسیدی آنگاه با انگشتانت پرپرش می کردی آنگاه دوباره باز پس می دادی.


غم دل

غم درونم را دید و نگرانی دلم را یافت، دید که چسان جان من در تب و عطش می سوزد. می دانست که درد من از اوست و درمان من هم از اوست ف با این همه آنقدر نگریستتا دلم پیش چشم او افسرد.
نه به ناله های دلم گوش داد نه به تیرهائی که بدان نشسته بودنگریست.چون گوری خاموش و چون برچی بی حرکت بود
بروح او نگریستم و در یافتم که رو بجانب سنگ خارائی برده ام. از آن کسی مدد خواسته بودم که مددکار نبود.
جائی عشق را جسته بودم که کسی از آن خبر نداشت.همچون بت پرستان در برابر بتی سنگی زانو زده بودم؛ اما هر قدر تن خود را می دویدم و خون دل می ریختم سود نداشت، ندیده و نشنیده و نفهمیده بود . در پشیمانی تیره بر ساختم و خود را در شرمی تیره تر فرو رفته دیدم.
خویشتن را محکوم کردم و از همه مردگان دوری گرفتم . چنان بدامان عزلت پناه بردم که آفریده ای را بدان راه نبود ، زیرا امید داشتم که آخر در گمگشتگی فراموشی را بیابم.

 

شروع عشق

از همان لحظه اول که تو را دیدم نهال عشق در دلم جوانه زد.
صبحگاهان که شبنم سحری بر در ختان سایه افکنده بود در گلستان به دیدارت آمدم هیچگاه تو را با آن صفا و روشنی ندیده بودم. زان پیش هرگز به خویشتن فکر نمی کردم . موجود در دام تخیلات تلخ غوطه ور در ناکامی های خویشتن بودم،دنیا و زیبایی هایش را ندیده می گرفتم ، جنبه های منفی زندگی در نظرم جلوه خاصی داشت ، موجودی مبتذل و از همه جا بریده به حساب می آمدم .
جلوه های نور و درخشندگی خورشید و زیبایی افق بی کرانهرگز آرزو در من به وجود نیاورده بودند؛ ولی تو ب همه روشنایی وجودت مرا در برگرفتی.
از لحظه نخستین مرا مجذوب خود کردی ، گلستانی را که تا آن روز صدها بار دیده بودم ولی زیبایی هایش را نمی دیدم؛ چون بهشت برین یافتم و تو چون فرشته نگهبان مرا راهنمایی کردی و در دامن پر محبت خویش جایم دادی
نهال محبت را در وجودم کاشتی و با محبت آن را آبیاری نمودی ، هیجان و شوق را در من به ودیعه نهادی و از من موجودی ساتی که تا به حال به آن فکر نکرده بودم؛ ولی در مقابل این آرایه ی محبت از آن به بعد تنهایم گذاشتی و با خیال خود رهایم کردی ، عشق رادر من به وجود آوردی و مجسمه بی روحی را تبدیل به عاشقی شیدا نمودی وآنگاه در صحرای سوزان محبت تنها به الهه عشق سپردی ، ولی شراره عشق آنچنان در من قوت گرفته که هرگز از آن اولین دیدار، دیگر تنهایی را نشناخته ام ، از شعله محبت تو سپاهی گران به وجود آوردم و در مقابل رقیبان به مبارزه برخاسته ام و تا اکنون به قدرت عشق پیروز شده ام . اگر بار دیگر خود به من  بنمایانی و امیدم را به عشق خود قوت بخشی در عشقت پیروز و سربلند خواهم شد و من دیگر با تو ، ما می شویم.


 گریه

بگذار در این شب تار،در دل صحرای بیکران بگریم. کاروان دراین منزل رخت افکنده و اشتران وشتربانان در خواب رفته اند.

تنها در نزدیک من،بازرگانی شب زنده داری می کند تا درخاموشی شب به حساب سود وزیان خویش رسد.من نیز شب زنده دارم،اما من حسا ب فرسنگ هائی را می کنم که مرااز دلبرم جدا کرده است.

بگذار بگریم،زیرا گریه غم ازدل می برد و زنگ از آئینه روح مردان می زداید.


شمع عشق

عزیزم عشقی که نسبت به تو دارم مانند نور شمع است. شمعی فروزان که در دل شبها می سوزد... هیچ وقت هم نمی لرزد و به اتمام نمی رسد و خاموش نمی شود. زیرا عشق من نسبت به تو جاودانه ست... بدون کوچکترین شک شبهه ای ...

عشقی است بی حد و حصر:مانند ستارگانی که آسمان را پوشانیده اند.پس عزیزم چه دلیلی دارم که به تو بگویم دوستت دارم...

تو مهربان و ظریفی. . . شیرین و مهربان و صادقی و عشق من نسبت به تو چون شمعی است که شب تار را روشن وروشنتر میسازد.


خالی از نامه های عاشقانه

انگاری خالی از نامه های عاشقانه ام، چراهیچ کسی به پرستاری این دل همیشه تنگ نمی آید؟

نه... تودیر نیامدی. آرزویی نبود که تو بخاطرش دلتنگ باشی.به خاطرش تمام گرمای سوزان تابستان رابه جان بخری.

هی تو می اندیشی تا چند حرف دیگر می توانم،نامه های عاشقانه بنویسم؟ همه تقدیم به تو.

میخواهم آخرین نامه عاشقانه ام را در اتاق تو بنویسم. این شاید رؤیای کودکانه ای بیش نباشد،اما برای تنی که خسته است توهمیشه پناهگاه امنی.

بگذار دراتاقت بچرخم وبا انگشتان ظریفم تمام عکسهایی که ازمن به دیوار اتاقت زده ای را نوازش کنم. در فکر آنم ، تو بی پروا مرا در آغوش خواهی کشیدو من در آغوش تو خواهم مرد، و باری دیگر دوباره در آغوش تو به این زندگی باز خواهم گشت.

چشمهایم را می گشایم، تو به پای نامه ام نشسته ای. تنها صدا، صدای حروفند که در دل و زبان طنین انداز است.مرا دریاب: دوستت دارم.گونه های خیس از اشکت را میبوسم.




رهایم مکن

مهربانترین من ، تو با منی سرور و شادکامی با من است .

در بسط سینه ام نام تو و در ضمیرم نقش تو منقوش است. هر لحظه دلم به یاد تو می تپدو زبانم نام تو را جاری می سازد.دلم به مصاحبت تو خوش است و زمانی که با تو مشغول گفتگویم، غمهای جهان را فراموش می کنم.

تو با من باش و مرا رها مکن. رهایی از تو غم بزرگی برای من است .

هر لحظه اشتیاق دیدارت بر من بیشتر می شود.و بر التهاب درون افزوده می گردد.. نمی دانم چگونه می توان سرنوشت را تغییر داد؟ و چگونه می توانم به تو دست یابم ؟

می خواهم در کنا تو باشم ، سر بر بالین تو نهم و در آغوش تو بیاسایم . 



به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:
,,,,

احساس، متن های عاشقانه

ارسال در تاريخ جمعه 26 خرداد 1391| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 179


 

شيراز ه  اميدم.  هستي بخش ز ندگيم  صفاي روحم  دواي  قلب مجروحم ؛ سرنوشت  اين گونه خواسته كه من و تو در فراق يكديگر بگرييم. درد انتظار مرا از پاي در آورده است.از اين سكوت آزار دهنده  ازاين تنهايي و سكون وحشت دارم.آنچه كه بردرد و رنجم مي افزايد و جانم را ميكاهد دوري از توست.

ميبينم كه توهم در فراق من اشك ميريزي.به خدا تحمل افسردگي آن چشمان دل فريب را ندارم. تا زنده ام به اين انديشه دل خوش دارم كه در گوشه اي از اين شهرنفرين شده قلبي به ياد من در سينه مهربانش مي تپد و يادم را درخود زنده نگه ميدارد.

هيچ نيرويي در جهان قادر نخواهد بود تو را از من جدا سازد. قلب من بخاطرتو در سينه ميتپد. خداوند پاسدار عشق ماست.او ازعشق ماحراست خواهدكرد.سوگندبه خداوند لايزال كه تو به من تعلق داري   پس هميشه بامن بمان.

بيا تا به احترام قصه عشق  بقدرشبنم مجنون بمانيم .

بيا  كه  گاه از روي محبت كمي از درد ليلي را بخوانيم ،
بيا ازجنگل سبز صداقت زماني يك گل لادن بچينيم  ،
 كنار پنجره تنها و بي تاب طلوع آرزوها را ببينيم ،
 بيا يك شب به اين انديشه باشيم چرا اين آبي زيبا كبود است،
 شبي  كه بينوايي سوخت از تب ،كنار او افق  شايد نبوده است.
دراين دنيا كه مردانش عصا از كورمي دزدند من از خوش باوري آنجا محبت جستجو مي كردم.

بيا تا رنگ اقيانوس آبي است براي موجها ديوانه باشيم  ،

كنارهر دلي كه يك شمع سرخ است بيا به حرمتش پروانه باشيم ،
 بيا ما نيز مانند روح باران بروي يك رُز  تنها بباريم ،
 بيا درباغ روح دل سرد كمي رؤياي نيلوفر بكاريم.
بيا دركوچه هاي  تنگ غربت براي هرغريبي سايه باشيم.




به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :

وبلاگ دومم

ارسال در تاريخ سه شنبه 19 مرداد 1395| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 133

باسلام.

یک وبلاگ دیگه مو ساختم که کاملا با این وبلاگم متفاوته.
لطفا حتما بهش سربزنید
www.kelide-zendegi.blogfa.com


به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:

چندعکسی که خودم از طبیعت گرفتم

ارسال در تاريخ پنجشنبه 27 آذر 1393| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 146

عکس گرفته شده از بالای غار تاریخی سهولان در زمستان



عکس از منطقه شهرویران در شمال جغرافیایی شهرستان مهاباد
کوه های دوردست ،از کوه های شهرستان مهاباد هستند.



به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:

باید ازنو شروع کنم،ولی...

ارسال در تاريخ یکشنبه 4 اسفند 1392| توسط sahdoon | نسخه قابل چاپ | تعدا بازدید 159
انگار،فصل بهار
گمشده،نیست پدیدار
دلم پرازخونه،کسی نمیاد به دیدار
چشام ،بارونه اشکه
روگونه هام داره می خشکه
باهرکه وفاکردم، خشکوند تن و ریشه
از هرکه سلام کردم،خداحافظ کردبامن پیشه
قلبها همه ازسنگن، چرامن باشم از شیشه
آینه مردان شوم،مردانی که اینجورین همیشه
امروز که یکشنبه ست،دیگر یکشنبه نباید شه
بایدجوری دیگر دید،چه زیباگفت این هنرپیشه

واقعا چرا دردنیایی که اگر نفس بکشی،بازدم همون نفس برات مضر میشه،باید ادعایی بیش از این داشت،که با،باوفایی،،،،باوفایی گیرت بیاد
نه،،،وفا که کنی،باهات بی وفایی می کنند،تقصیر کسی نیست،فقط،این قانونشه... همین

به این مطلب امتیاز بدهید: 1 2 3 4 5

موضوعات مرتبط با این مطلب :
____________________________________________________
برچسب ها:

احساس

پر امکانات ترین سرویس وبلاگ دهی